قاطی پاطی |
|
انگشتت فقط جای یک حلقه دارد ، دلت را ، دست به دست می کنی برای چه … خدایا من را كه آفریدی گارانتی هم داشتم؟ دلـــم دیگر كار نمی كند … . یه آدماهی هستن میخندن ! زیاد هم میخندند ! اما . . . اقـــــرار مـــی کـــنم اینــجا بــدون تــو ×مهم نیست ڪه دیگر بآشـے یآ نه... ×مهم نیست ڪه دیگر دوسم دآشته بآشـے یآ نه ×مهم نیست ڪه دیگر مرآ به خآطر بیآورے یآ نه ×مهم نیست ڪه دیگر تورآ بآ دیگرے میبینم یآ نه √مهم اینست ڪه زمآنے که تنهآ میشوے .... √زمــآنـے ڪه دلت گرفت چگونه و با چه رویـے سر به آسماטּ بلند میڪنـے و میگویـے : ✘خدآیا مـטּ ڪه گنآهـے نڪردم ... پس چه شد؟؟!!✘ بر نگرد خاطراتت را سوزانده ام دیگر اثری از تو در دلم نمیبینم جوابت " نه" است!! برو... خوش باش با همان دلایلی که روزی به خاطرشان از کنارم رفتی برنگرد برایم تمام شده ای... از این میعادگاه تکراری خسته ام … بیا اینبار جای دیگری قرار بگذاریم ، برای با هم بودن ! جایی جز “خیالم”
دلم برای تو که هیچ... برای کسانی که تو را یادم می آورند هم تنگ شده ..!!!
قول داده ام فراموشش کنم... قول داده ام بهانه اش را نگیرم..... قول داده ام یادم برود هر آنچه بود، اما... زیر قولم زده ام...هنوز یادم هست... هنوز شبها با گریه میخوابم... هنوز چشمانم منتظر خبری از اوست.. بدقول نیستم... دست خودم نیست.. دلم منطق نمیفهمد تو اشتباه من نبودی.. سرنوشت من بودی.. دوست دارم بدانم دیگرچه چیزهایی درسرنوشت دارم… بعدازتو،نوبت کدام بدبختیم است… اشکالی ندارد،خدا داناست.. شایدکسی صبرش بیشترازمن نبوده… لبخـــندمـــ را بریـ ــ ــدم قــاب گــرفتمــــ بــ ــه صـورتـم آویختــم ! حــالا بـا خیــال راحــت هــر وقتـــ دلـــــمـــ گـــرفتـــ ” بغـــض ” مـیکنمــــ … هـمـه بـدی هایـــم را هــم کـه صــافــ کـنـم … بــه ” دل خــود ” مــدیـون میمــانم … بــرای تمـام … “دلــم میخواســـت” های … بی جواب مــانـده اش !!
میخوام اعتراف کنم … کم آوردم … توئی که اسمت تقدیره،سرنوشته،قسمته … هر چی که هست … دست بردار از سرم … اگـــــه بـهش زنـــگ میزنی ُ رد میکنه . . . اگـــــه بهش میگی دوسـ ـت دارم و اون فقــــط میخنده . . . اگـــــه شـــــبآ بدون شبــخیر گفتن تــــو خوآبش میـ ـبره . . . یعنی تــــآریخ انقضـ ـآی ِ تــو توی دلــــش تموم شده . .! این یـ ـ ه قـــــآنونه . . ! بــــآ قـ ـآنونِ آدمــــآ نجــــنگـ . .! غــرورت لــــِه میشهــ . . .! کـــارم از یکـ ـــی بــــود یکـ ـــی نبــــود , گذشتـ ـــه اســــت... مـ ـــن در اوج قصـ ـــه گــــم شــــدم عشـ ♥ـــق یعنــــی : یکـ ـــی بــــود و یکـ ـــی " نـ ـــآبـ ـــود" حالا تو هی نباش! همین که میدانم صبح ها چه ساعتی بیدار میشوی کافیست ... همین که میدانم دقیقا چه ساعتی از شب غرق در خوابی همین که میدانم کدام آهنگ برایت عزیز است و بارها و بارها گوش میدهی از سرم هم زیاد است ... حالا تو هی نباش! بلاخره آوازه ی من به گوش تو خواهد رسید ... شاید سال ها بعد ... نمیدانم! شاید خیلی سال بعد ... فرزندت که عاشق شد وقتی دیدی دیوانه وار عشق میورزد به کسی که او را نمیخواهد ... بی اختیار مرا یاد کنی ... میبینی؟؟ حتی خیلی سال بعد هم هنوز هستند پس لرزه هایی که تو را بهم بریزند ... آوازه ام را به گوشت میرسانم ... یکروز ... فرزندت را در آغوش میگیری ... و زیره لب میگویی: چقدر شبیه یک نفر هستی ...!
ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭﻫﺎ ﻫﻢ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﻧﺒﻮﺩ!
ﺍﻣﺎ ﻓﺮﻫﺎﺩ ﺑﻪ ﻫﻮﺍﯾﺶ ﮐﻮﻩ ﮐﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﺣﺎﻻ... ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺗﺮﯾﻦ "ﺷﯿﺮﯾﻦ" ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ "ﻓﺮﻫﺎﺩﺕ" ﻫﻮﺍﯾﯽ ﻧﺸﻮﺩ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﻮﻩ ﮐﻨﺪﻩ...!!! صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 102 صفحه بعد |